قدر معلم در ادبیات فارسی
معلم بدون هیچ چشمداشتی به شاگردان میآموزد و در پی آن نیست که شاگردان از او تشکر کنند. در واقع، این رفتار بهعنوان صفتی مثبت برای استاد بهحساب میآید که نمایانگر ذات والا و خلقوخوی ارزشمند اوست:
گفت استاد مبر درس از یاد
یاد باد آنچه به من گفت استاد
یاد باد آن که مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یاد
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من نادان زاد
پدرم نیز چو استادم دید
گشت از تربیت من آزاد
پس مرا منت از استاد بود
که به تعلیم من اُستاد اِستاد
هر چه میدانست آموخت مرا
غیر یک اصل که ناگفته نهاد
قدر استاد نیکو دانستن
حیف! استاد به من یاد نداد
گر بمردست، روانش پر نور!
ور بود زنده خدا یارش باد!
این یادداشت را با شعری از نجمه امامی، شاعر معاصر، به پایان میبریم که از زبان معلم سروده شده است:
من معلم هستم
زندگی پشت نگاهم جاری است
سرزمین کلمات، تحت فرمان من است
قاصدکهای لبانم هر روز سبزۀ نام خدا را به جهان میبخشند
من معلم هستم
گرچه بر گونهام سرخی سیلی صد درد درخشش دارد
آخرین دغدغههای من این است:
نکند حرف مرا هیچکس امروز نفهمید اصلاً؟
نکند حرفی ماند؟
نکند مجهولی روی رخسارۀ تن سوختۀ تخت سیاه جامانده است؟
من معلم هستم
هر شب از آینهها میپرسم:
به کدامین شیوه وسعت یاد خدا را به کلاس بکشانم؟
بچهها را ببرم تا لب دریاچۀ عشق؟
غرق دریای تفکر بکنم؟
با تبسم یا اخم؟
با یکی بودونبود زیر یک طاق کبود؟
یا کلاغی که به خانه نرسید قصهگویی بکنم؟
تکبهتک یا با جمع
بدوم یا آرام؟
من معلم هستم
نیمکتها نفس گرم قدمهای مرا میفهمند
بالهای قلم و تختهسیاه، رمز پرواز مرا میدانند
سیبها دست مرا میخوانند
من معلم هستم
درد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن،
همگی مال من است
من معلم هستم