همیارمعلم
رشد معلم

درس آینه‌ها

22 مهر 1403
حسین دولت‌دوست

در مدرسه‌ای استثنایی (مرکز آموزش با نیازهای ویژه) کلاسی داشتم که اعضای آن همیشه با هم قهر بودند؛ به گفته خودشان، یک هفته قهر و یک هفته دوست بودند. خیلی دوست داشتم ویژگی‌های اصلی یک دوست خوب را به شیوه‌های ملموس (نه گفتار صرف) به آن‌ها نشان دهم. البته قبل از آن، در مورد ارزش دوستی، محبت و وفاداری صحبت‌هایی کرده بودم، اما کارساز نشده بود! تا اینکه یک روز، سه آینه‌ی تخت، محدب و مقعر را به کلاس بردم. بعد از ورود به کلاس، از بچه‌ها پرسیدم: «قیافۀ من چطوره؟» و همه خندیدند.

مسعود گفت: «مثل همیشه خوش‌تیپ!» 

سعید با داد بلندی گفت: «اما انگار خسته‌ای از دست ما!» 

هر کسی چیزی گفت. گفتم: «حالا موافقید به خودتان هم نگاهی بیندازید؟» همه خندیدند و گفتند: «چطور؟»

آینه‌ی اولی را که به دستشان دادم، کلاس از خنده منفجر شد و صداهایی بلند شدند نظیر: «اوه از این بینی! وای از این لپ! چه بزرگ و گنده! چقدر زشت و…» 

صادق گفت: «آقا، نگاه خودت هم بکن!» 

جلوی همه آینه را روبه‌رویم گرفتم. این بار کلاس منفجر شد! آینه‌ی شماره ۲ را که به دستشان دادم، این بار صدایشان درآمد که: «نگاه به چشمام کن چه ریزه… این خودمم! چه عجیب! و…» 

در میان خنده‌های بی‌پایانشان، آینه‌ی شماره ۳ را به دستشان دادم. دیگر صدایی نیامد. کلاس انگار ساکت شد! به جز صداهای آرامی که می‌گفتند «آها، اینه، این منم» و… آینه‌ها را که گرفتم، گفتم: «بچه‌ها، کدام آینه قیافه‌تون را درست نشان داد؟» همه گفتند: «آینه‌ی سوم (تخت). اون دو آینه بزرگ یا کوچک نشون‌مون داد.»

احساس کردم الان فرصت خوبی است برای بحث درباره‌ی دوستی. 

گفتم: «بچه‌ها، دوستان خوب مانند این آینه (تخت) هستند؛ صادق و روراست. واقعیت‌ها را نشان می‌دهند. مثل آن دو آینه‌ی دیگر نیستند که چاپلوسی یا تحقیر کنند. یکی از دلایلی که دوستی‌های ما به هم می‌خورد، این است که با هم صادق نیستیم. راست‌گو نیستیم. طوری دیگر خودمان را نشان می‌دهیم و…»

سعید بلند شد و گفت: «کاش همه این‌طور بودیم.» 

بچه‌ها همه ساکت بودند. گفتم: «اگر دوست دارید دوستانتان مثل این آینه با شما صادق و صمیمی باشند، دست مرتب بزنید.»

صدای دست‌زدن‌هایشان از خنده‌های اوایل ساعت بیشتر بود. سپس از همه خواستم که اگر با کسی کدورتی دارند، فراموش کنند و دوستی همراه باصداقت را شروع کنند.

مشغول جمع‌آوری آینه‌ها بودم که صدای روبوسی در کلاس پیچید! اشک شوقی که از چشمانم جاری شد، حلاوت دوستی‌شان را حتماً پایدارتر خواهد کرد.

مقالات مرتبط

نمایش همه